12 نبرد جذاب سینما؛ صحنه هایی از جنگ و خون و دلاوری
به گزارش باتسک، در این مقاله 12 نبرد جذاب سینما را با هم مرور می کنیم. فیلم سازها از خیلی وقت پیش فهمیدند که هیچ چیز مثل به تصویر کشیدن صحنه یک نبرد عظیم، مخاطب را هیجان زده نمی کند. دیوید وارک گریفیث در فیلم عظیم و به شدت نژادپرستانه تولد یک ملت (The Birth of a Nation) که در سال 1915 انقلابی در سینما به پا کرده بود، صحنه ای از جنگ داخلی آمریکا را به تصویر کشید. شاید الان نماهای سیاه و سفید کم کیفیت و افکت های ابتدایی این فیلم ساده و دم دستی به نظر برسد، ولی تأثیری که تولد یک ملت روی سینما گذاشت انکارناپذیر بود. حساب کار دست هالیوود آمد و خیلی زود رگ خواب تماشاچیان را به دست آورد و تا می توانست روی صحنه های نبرد عظیم تر، پر زرق وبرق تر و حیرت انگیزتر خرج کرد تا روز به روز تماشاگران بیشتری به سینما بیایند و پولشان را صرف خرید بلیت کنند.
البته اگر تماشاچی ها هم این چنین شیفته نبردهای حماسی و انفجار و کشت و کشتار نبودند، سازندگان فیلم ها هم انقدر به خودشان زحمت نمی دادند. با گذر زمان، نماهای واید و ساده سیاه و سفید که مردان در حال جنگ را از فاصله و با نمایی ثابت نشانمان می داد جایشان را به تصاویر رنگی و انفجار و شلیک و نبردهایی داد که انگار مخاطب را هم در دل جنگ می بردند. با پیشرفت تکنولوژی و به روز شدن فیلم برداری و تدوین، ما بیشتر و بیشتر درگیر نبردها و جنگ های سینمایی شدیم و به جایی رسیدیم که در صحنه های نبرد فیلم ها حس می کنیم خودمان هم بین طرفین درگیر حضور داریم. در این فهرست تعدادی از بزرگترین، خونبارترین و به یادماندنی ترین نبردهای سینما آمده است، از جنگ ستارگان (Star Wars) تا هنری پنجم و اینک آخرالزمان (Apocalypse Now).
1. آخرین موهیکان (The Last of Mohicans)
- سال ساخت: 1993
- کارگردان: مایکل مان
داستان فیلم در سال 1757 و حین جنگ فرانسویان و سرخپوستان می گذرد. کلونل انگلیسی ادموند مونرو فرمانده دژ ویلیام هنری در کوهستان ادیراندک است؛ جایی که تحت محاصره نیروهای بومی متخاصم قرار گرفته. به ادموند مونرو و سربازان و غیرنظامی های تحت امر او اجازه داده اند که در صلح و آرامش آنجا را ترک کنند، ولی با یک شرط؛ اینکه طبق معاهده ای با فرانسوی ها، دژ را تحویل بومی ها دهند. اما یکی از بومیان به نام ماگوئا دل خوشی از رفتن و فرار کردن نیروهای دشمن ندارد.
وقتی صف ارتش انگلیسی ها در جنگل می رانند، ماگوئا و جنگویانش که برای آن ها کمین کرده اند، حمله ای حماسی و خونین و بی رحمانه علیه شان ترتیب می دهند که منجر به کشتاری وحشتناک می شود. این نبرد و کشتار وحشیانه با مهارت تمام در فیلم به نمایش در آمده است و قطعا یکی از صحنه های نبرد ماندگار سینماست. نمایی که در آن ارتش سرخ پوش انگلیسی ها با شنیدن جیغ و فریاد تهدیدآمیز جنگجویان بومی ناپیدا حیران و وحشت زده می مانند و ناگهان مورد هجوم از طرفین قرار می گیرند، تصویری است که به این راحتی ها فراموشتان نمی شود. حمله به قدری ناگهانی و پرقدرت است که دنیل دی لوئیس و بقیه شانس زیادی برای پیروزیت ندارند و تلاش می کنند هراسان و سراسیمه از مهلکه بگریزند.
2. ناخدا و فرمانده: آخر دنیا (Master and Commander: The Far Side of the World)
- سال ساخت: 2003
- کارگردان: پیتر ویر
ناخدا و فرمانده یکی از فیلم های درخشان و فراموش شده دهه 2000 است و تاحدودی بر اساس مجموعه کتاب هایی نوشته پاتریک اوبرایان ساخته شده. کسانی که فیلم را دیده اند صحنه نبرد حماسی و پر جوش و خروشی که در اواخر داستان رخ می دهد را به خوبی به یاد دارند. فصلی نفس گیر که با تدوین درجه یک و نماهای دیدنی تکمیل شده و از جذاب ترین نبردهای سینمایی است. در این صحنه جک آبری (راسل کرو) و افرادش برای کشتی فرانسوی متعلق به ارتش ناپلئون کمین می کنند و آن را به اختیار خود در می آورند، همان کشتی که در طول فیلم از دستش می گریختند و از آن ضربه می خوردند.
در ابتدای نبرد، راسل کرو و هم رزمانش خودشان را به جای یک کشتی بی خطر جا می زنند که برای شکار نهنگ به دریا زده است. وقتی کشتی ناپلئونی به بهانه بازرسی به کشتی شان نزدیک می شود، آبری و افرادش حمله ای ناگهانی ترتیب می دهند که فرانسوی ها را حسابی غافلگیر می کند. بعد از اینکه طی درگیری هایی خونین با شمشیر و چاقو و تبر عرشه کشتی را تحت کنترل خود می گیرند، در نهایت فرانسوی ها را شکست می دهند و کشتی را مال خود می کنند. فرانسوی ها دفاعی آبرومندانه ترتیب می دهند و تا پای جان می جنگند، اما تلاش هایشان محکوم به شکست است و فقط پیروزی آبری را به تأخیر می اندازد و مخاطبان فیلم را که به تماشای نبردی دیدنی و هیجان انگیز نشسته اد، سرگرم می کنند.
3. در جبهه غرب خبری نیست (All Quiet on the Western Front)
- سال ساخت: 1930
- کارگردان: لوئیس مایلستون
این فیلم که اقتباسی بود از رمانی با همین نام نوشته اریش ماریا رمارک، داستان زندگی سربازان را در سنگرها و خاکریزهای جنگ دنیای اول روایت می کرد. تمام لحظات فیلم عالی است، اما صحنه های نبرد و جنگ و کشتارش چیزی است که هنوز و بعد از گذشت این همه سال در یادها مانده.
صحنه ای که در آن حمله بزرگ اما بی ثمر نیروهای فرانسوی را می بینیم همچنان تأثیرگذار است، با اینکه یک قرن از ساخته شدنش می گذرد. برای به تصویر کشیدن صحنه نبرد از نماهای باز و معروف مدل گریفیث استفاده شده است، ولی هم زمان برای خلق اتمسفر تنش زا نماهایی نزدیک می بینیم از آلمانی هایی که همه جا را به رگبار بسته اند و سربازهای فرانسوی که سعی می کنند از باران گلوله ها بگریزند و از سیم خاردارها عبور کنند. در یکی از نماهای معروف تر فیلم، یکی از سربازها حین عبور از سیم خاردارها با انفجار نارنجکی کشته می شود و وقتی دود و گرد و غبار کنار می رود، سر بُریده او را می بینیم که به سیم خاردارها گیر کرده است. یادتان باشد این فیلم ساخته سال 1930 است، یعنی مدت ها قبل از اینکه نمایش عریان خشونت در سینما عادی شود.
4. گتیسبرگ (Gettysburg)
- سال ساخت: 1993
- کارگردان: رونالد ماکسول
این فیلم چهار ساعت و خرده ای ران ماکسول که برای پخش در تلویزیون ساخته شده بود و بازیگرانی چون مارتین شین، جف دنیلز و سم الیوت در آن حضور داشتند، اقتباسی بود از رمان مایکل شارا فرشتگان قاتل (The Killer Angels). فیلم از همه نظر استثنایی بود. از فیلم برداری گرفته تا جلوه های ویژه و بازیگران میانسالی که به جای جوان های سرکش نقش سربازها را ایفا می کردند، حس و حالی کهنه و از مد افتاده به فیلم می دادند.
ولی با این حال، فیلم در مجموع اثری بزرگ و تماشایی از آب در آمد و از اجزاء بد و دمده تشکیل دهنده اش فراتر رفت. از جنگ داخلی آمریکا و مردان و تصمیماتی که این واقعه را رقم زدند روایتی نشانمان داد که به طرز غافلگیرکننده ای بی طرف و عادلانه بود و به هر دو جبهه حق می داد. همچنین بازی درخشانی از بازیگران فیلم می دیدیم و صحنه های نبرد چشم نواز (اگرچه بدون خون ریزی) نشانمان می داد و در کنارش موسیقی زیبای رندی ایدلمن همه چیز را تکمیل می کرد. هرچقدر می خواهید گریم و ریش های خنده دار بازیگران را مسخره کنید، ولی وقتی به صحنه ای می رسید که کلونل به افرادش دستور می دهد که چطور حمله ای را در تپه های گتیسبرگ ترتیب دهند، حتما متأثر می شوید و وقتی می بینید ریچارد جوردن در حال مرگ، از زخمی شدن دوستش که در جبهه دشمن می جنگد غصه می خورد و سوگواری می کند، شاید اشکی در چشمانتان حلقه بزند. گتیسبرگ با تمام نقاط ضعفی که دارد، اثری ماندگار و فراموش نشدنی است.
5. هنری پنجم (Henry V)
- سال ساخت: 1989
- کارگردان: کنت برانا
آثار ویلیام شکسپیر معمولا برای اقتباس های سینمایی گزینه مناسبی نیستند. نمایشنامه هایش ویژ ه صحنه تئاتر نوشته شده اند و در آنجا قدرت و هیبت خودشان را تمام و کمال نشان می دهند. فیلم های متعددی با اقتباس از نمایشنامه های او ساخته شده اند و خیلی هایشان آثاری فراموش شدنی بودند. اما فیلمی که کنت برانا از هنری پنجم ساخت، یکی از مهم ترین آثار این نمایشنامه نویس بزرگ است و نه تنها اقتباس خیلی خوبی از شکسپیر بود، بلکه فارغ از آن هم فیلم خیلی جذاب و خوبی به حساب می آمد و یکی از بهترین و تأثیرگذارترین نبردهای سینمایی را در خودش جای داده بود؛ یعنی نبرد آزینکورت.
دو سوم ابتدایی فیلم خیلی با احتیاط و حوصله پیش می رود و نبرد اصلی بلافاصله بعد از سخنرانی هنری پنجم (کنت برانا) در روز سنت کریسپین آغاز می شود. تا پیش از هنری پنجم، صحنه های نبرد فیلم ها اکثرا به سنت قدیم و با نشان دادن نماهای باز و بدون خشونت زیاد ساخته می شد. ولی کنت برانا نبرد آزینکوت را با شتاب و سرعت و خشونت زیاد به تصویر کشید و نماهایش بسته و کنترل شده بود تا به مخاطب حسی از خفگی بدهد و حس کند بخشی از نبرد و کشت و کشتار است. تصاویری می دیدیم از مردهایی که گلوی همدیگر را با شمشیر می دریدند و در خون و گل و عرق غلت می زدند. حس می کردید شاهد یک نبرد حقیقی و واقعی هستید. کنت برانا با هنری پنجم جهت ساخته شدن صحنه های نبرد را هموارتر کرد و در آینده شاهد نبردهایی تأثیرگذارتر، خونین تر و به یادماندنی تر شدیم.
6. جنگ ستارگان: اپیزود ششم - بازگشت جدای(Star Wars Episode VI: The Return of the Jedi)
- سال ساخت: 1983
- کارگردان: ریچارد مارکوند
این یکی شاید کمی تقلب به نظر برسد چون در واقع سه نبرد در یک فیلم است، ولی احتمالا کسی مسئله ای نداشته باشد. در نبرد زمینی، هان سولو، پرنسس لیا، چیویی و درویدها با کمک گروهی از بومی های قمر اندور (ایووک ها) به نیروهای امپراتوری مستقر حمله می کنند تا ژنراتوری را که انرژی لایه محافظ ستاره مرگ جدید را تأمین می کند از کار بیندازند. در نبرد هوایی و فضایی، لاندو به همراه باقی مانده گروهان انقلابی ها، حمله ای علیه نیروهای منظم و بزرگ امپراتوری ترتیب می دهد تا ستاره مرگ را نابود کند.
اما نبرد اصلی و درخشان فیلم در ایستگاه فضایی است. لوک اسکای واکر که حالا یک جدای تمام عیار است، مقابل امپراتور ایستاده و سعی می کند با وسوسه پیوستن به او و نیروهای شرور و تاریک بجنگد. یکی از بزرگترین و دیدنی ترین صحنه های کل مجموعه جنگ ستارگان است و سه گانه اصلی را به یک انتها بندی جذاب و شگفت انگیز می رساند. رو در رویی نهایی لوک با دارث ویدر هم که جای خود دارد و خیلی ها را هیجان زده می کند.
7. دانکرک (Dunkirk)
- سال ساخت: 2017
- کارگردان: کریستوفر نولان
درست زمانی که همه فکر می کردند فیلم های جنگی تکراری شده اند و دیگر چیز جدیدی برای ارائه ندارند، کریستوفر نولان دانکرک را ساخت و استاندارد جدیدی در این ژانر تعیین کرد و توقع همه را بالا برد. فیلم ماجرای واقعی ساحل دانکرک را روایت می کند که در آن 400 هزار سرباز انگلیسی پیروز شدند از محاصره نازی ها بگریزند. دانکرک از جهات بسکمک فیلم مهم و تأثیرگذاری است. نولان اینجا هم با زمان بازی کرده است و داستان را غیر خطی روایت می کند. ماجرای دانکرک را از سه نقطه دید و سه ظرف زمانی مختلف می بینیم که در کنار هم روایت می شوند؛ سربازان انگلیسی محبوس در ساحل دانکرک و زیر حملات گاه و بی گاه نیروی هوایی نازی ها که طول زمانی داستانشان یک هفته است، ماجرای یک قایق غیرنظامی که برای کمک به سربازان انگلیسی به دریا زده است و داستانش در یک روز می گذرد و انتها ماجرای خلبانی فداکار با بازی تام هاردی که زمان داستانی اش یک ساعت است. تمام این فصل ها جوری کنار هم روایت می شوند که در ابتدا حس می کنید همگی هم زمان و به توالی زمان عادی رخ می دهند. روایت یک ماجرا در سه ظرف زمانی مختلف کاری سخت و ثقیل به نظر می رسد، ولی نولان به راحتی از پس آن بر آمده است.
نکته جالب دیگر فیلم این است که تقریبا هیچ چیزی از گذشته کاراکترها و قصه زندگی شان نمی دانیم. نولان می دانست که لازم نیست حتما سربازی را ببینیم که عکس دلبندنش را از جیبش در می آورد و با حسرت و دلتنگی نگاهش می کند، تا برایش دل بسوزانیم و بفهمیم چرا دلش می خواهد برشود خانه. انگیزه همه به شدت واضح و روشن است؛ بقا. زنده ماندن و فرار از مهلکه انگیزه ای دنیای است و همه آن را درک می کنند. سربازهای جوان و وحشت زده دانکرک در تنگنایی مرگبار اسیر شده اند و هربار که صدای نزدیک شدند هواپیمای جنگی آلمان ها را می شنوند باید خداخدا کنند این بار خودشان قربانی نشوند.
- 10 فیلم مهمی که باید قبل از تماشای دانکرک ببینید
8. الکساندر نِوسکی (Alexander Nevsky)
- سال ساخت: 1938
- کارگردان: سرگئی آیزنشتاین، دمیتری واسیلیف
داستان هجوم شوالیه های توتونیک آلمانی به روسیه در سال 1242 که با مقاومت نیروهای تحت امر الکساندر اهل نووگورود منجر به شکست شد. الکساندر نوسکی یکی از تأثیرگذارترین و هم زمان قدرنادیده ترین فیلم های سینماست. با کمی تحقیق متوجه می شوید که فیلم در دوره ای ساخته شده است که تنش بین شوروی تحت حاکمیت استالین و آلمان تحت امر هیتلر بالا گرفته بود. این دو کشور سه سال بعد از ساخت فیلم وارد جنگی علنی شدند). به خاطر همین، ایده و مضمون مرکزی فیلم که به مخاطبش القا می کرد آلمانی های متجاوز را شکست دهید چند سال بعد از اکرانش معنی جدی تری به خودش گرفت.
صحنه ای که در آن نبرد روی یخ را می بینیم واقعا قابل توجه و جلوتر از زمانه خودش است. در دوره و زمانه ای که همه فیلم سازها صحنه های نبرد فیلم هایشان را به سبک گریفیث و با نمای باز می گرفتند، ایزنشتاین فصل نبرد فیلمش را با نماهای نزدیک و پرهرج ومرج و کات های سریع ساخت و حس وحالی مدرن به آن بخشید. حتی کاراکترهایی در فیلم گذاشت که به دنبال انتقام هم رزمانشان بودند و از مؤلفه هایی استفاده کرد که خیلی از کارگردان ها سال ها بعد از او تازه به فکرش افتادند.
9. اینک آخرالزمان (Apocalypse Now)
- سال ساخت: 1979
- کارگردان: فرانسیس فورد کاپولا
دهه 70 نقطه عطفی برای فیلم های جنگی بود. تا پیش از آن، تماشاچی ها به قهرمان بازی های جان وین عادت کرده بودند که بومی های وحشی و شیطان صفت را تارومار می کرد و پرچم آمریکا پشت سرش به اهتزاز در می آمد. مغز متفکر شاهکاری مثل پدرخوانده سراغ ژانر جنگی آمد و اینک آخرالزمان را ساخت، شاهکاری دیدنی که اقتباسی بود از رمان کوتاه جوزف کونراد قلب تاریکی (Heart of Darkness) که در سال 1899 منتشر شد. البته واضح است که داستان فیلم به جای کونگو (داستان کتاب)، در ویتنام می گذشت. اینک آخرالزمان حیرت انگیز و ترسناک و تکان دهنده است، ولی دیدنش ضروری است.
صحنه ای که اینجا درباره اش حرف می زنیم، همان سکانس هجوم هلی کوپترهای آمریکایی به روستایی است که ویت کنگ ها در آن پناه گرفته اند. فصلی فراموش نشدنی که سینمادوستان همیشه آن را با قطعه مشهور ریچارد واگنر به یاد دارند. تماشاگران عادت نداشتند سربازان آمریکایی را در نقش آدم های شرور و منفی ببینند. همیشه قهرمان هایی شکست ناپذیر بودند که برای دفاع از کشور و آزادی و افتخار جانشان را فدا می کنند. ولی در اینک آخرالزمان تصویری تاریک و شیطانی از ارتش آمریکا می دیدیم که از کشتار لذت می بردند و برایشان مثل تفریح بود.
10. شجاع دل (Braveheart)
- سال ساخت: 1995
- کارگردان: مل گیبسون
بله، همه می دانیم شجاع دل از لحاظ وفاداری به وقایع تاریخی خوب عمل نکرده و سهوا و عمدا خیلی چیزها را مطابق با واقعیت به تصویر نکشیده است. ولی واقعا اهمیتی هم دارد؟ مگر فیلم مستند قرار بوده ببینیم؟
هرچقدر هم درباره عدم تطابق تاریخی شجاع دل یا کارگردانی مل گیبسون غر بزنیم، نمی توانیم منکر صحنه های نبرد میخکوب کننده اش شویم. مل گیبسون حسابی بلد است چطور یک نبرد درست و درمان و باورپذیر تحویل مخاطبش دهد. نبرد استرلینگ رسما هرچیزی را برای یک فصل نبرد درجه یک در خودش دارد؛ ارتش کم تعداد آدم خوب های ظلم دیده، ضدقهرمان های مغرور، فیلم برداری و تدوینی که تمام زوایای نبرد را پوشش می دهد و می گذارد مخاطب از تک تک لحظاتش باخبر شود و از تماشایش لذت ببرد، و صحنه اوجی هیجان انگیز که با دیدنش جوگیر می شوید و دلتان می خواهد علیه یک چیزی قیام و شورش کنید، هرچیزی که شد. باقی فیلم هم لحظات دیدنی و به یاد ماندنی کم ندارد، اما نبرد استرلینگ فصلی هیولایی و درخشان است که می شود چندین بار دید.
11. ارباب حلقه ها: دو برج (The Lord of the Rings: The Two Towers)
- سال ساخت: 2002
- کارگردان: پیتر جکسون
ممکن است برخی بگویند نبرد نهایی در قسمت سوم سه گانه محشر پیتر جکسون یعنی بازگشت پادشاه را باید در این لیست می آوردیم. ولی نبرد هِلمز دیپ در قسمت دوم به قدری تأثیرگذار و نفسگیر است که شاید حتی بالاتر از نبردهای کل مجموعه قرار بگیرد. هیچ کس منکر درخشان و تماشایی بودن نبردهای قسمت سوم نیست، ولی نبرد هلمز دیپ حسی از بیم و امید و شکست و پیروزی و هراس به ما می دهد که نظیرش را کمتر جایی دیده ایم.
پیتر جکسون مقاومت شاه تئودن و آراگورن و گیملی و لگولاس را در مقابل لشکری از پلیدی های آیزنگارد که به فرمان سارومان سمت سرزمین او هجوم آورده اند به قدری تماشایی و حیرت انگیز به تصویر کشیده است که با دیدنش حس می کنید تصاویری از یک نبرد واقعی از جلو چشمانتان می گذرد. نیروهای تئودن محدودند و در مقابل هزاران اورک و اوروک های خونخوار شانس زیادی ندارند. صحنه های پیش از آغاز نبرد و آن ترس و هراسی که به جان مردم افتاده یا دیدن جوان ها و کشاورزها و پیرمردهایی که نیزه و شمشیر به دست می گیرند تا از مقابل چشمان نگران زن ها و نوزادانشان بگذرند و سمت مرگی دردناک بروند، با همان بار اول تماشا در ذهن همه مان حک شده است. ما در این نبرد تا آخرین لحظه ناامیدی پیش می رویم و نگران سرنوشت شخصیت های محبوبمان می شویم و بالاخره در تاریک ترین لحظات نبرد و وقتی هیچ امیدی باقی نمانده است و آراگورن و تئودن آخرین هجوم دلاورانه شان را ترتیب می دهند، گندالف با ارتشی تازه نفس به رهبری ائومر وارد میدان می شود و همگی نفس راحتی می کشیم. نبردی است که توصیفش هم آدم را به هیجان می آورد.
12. نجات سرباز رایان (Saving Private Ryan)
- سال ساخت: 1998
- کارگردان: استوین اسپیلبرگ
سکانس ورود نیروهای آمریکایی به ساحل نورماندی برای همیشه سینما را دگرگون کرد. خیلی ها سعی کردند از اسپیلبرگ تقلید کنند و بعدها حس وحال شبیه کشتار و هراس و وحشت افتتاحیه ویرانگر نجات سرباز رایان را تکرار کنند، ولی هرگز پیروز نشدند. اسپیلبرگ کاری کرد که تماشاگران فیلم انگشت به دهان و حیران و شوکه شوند و حتی تعدادی از کهنه سربازهای جنگ دنیای با دیدن این سکانس حیرت انگیز و مهارت او در هرچه واقعی تر در آوردن اتفاقات، به گریه افتادند.
در این صحنه هیچ موسیقی متنی به کار نرفته است و به ندرت از جلوه های کامپیوتری بهره برده اند. تنها با تدوینی هوشمندانه و خوش ریتم و فیلم برداری استادانه، صدها مرد جوان وحشت زده را می بینیم که برای حفظ جانشان در جهنمی گل آلود می دوند و می میرند و ضجه می زنند. نجات سرباز رایان تصویری غیرواقعی و لوس و مصنوعی از دلاوری و مردانگی سربازان نشان نمی دهد و ما با تمام وجود، تهدیدی را حس می کنیم که روی هر ثانیه از زندگی شان سایه انداخته است.
منبع: looper
منبع: دیجیکالا مگ